سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مامان تا صد شمردم نیامدی

شنبه 88/3/9 1:43 عصر| عشق، تنهایی | نظر

مامان گفت:بشین تو  خیابون تا صد بشماری بر می گردم.

شمردم و شمردم.

چند بارهم شمردم.......

مامان میدانست بیشتر از صد نمی توانم بشمارم.

من ( زهرا خانزاده) هشت ساله ام.

ماموران کلانتری مرا 27 مهر 87 در حوالی خیابان پاسدارن پیدا کردند.

حالا روزها وشب ها برایم به  سختی می گذرند.ومن هر روز صدهها بار تا صد می شمارم تا بلکه یکی از چند نفر ادمی که  به  انها  تعلق دارم دنبالم بیایند.

اگر چه لکنت  زبان شدید دارم وبه سختی حرف می  زنم اما این را خوب  می دانم که  بیرون از  سازمان بهزیستی هیچ کدام از  ادمها حوصله  ام  را ندارند و  دلشان نمی  خواهد من  را ببینند و  صدایم را بشنوند.

به چهرا ه ام خوب نگاه کن.

شاید نشانی  پدر و مادرم  را  داشته  باشی

به من  بگو  تا چند باید  بشمارم  تاکی باید  به  انتظار بنشینم؟

(روزنامه  ایران شنبه 9 خرداد 88)

 


تقدیم به نسترن

سه شنبه 88/2/1 7:2 عصر| عشق، دانلود، عاشق | نظر

امروز هم صبح از خواب بیدار شدم. امروز هم چشمم را دوباره  باز کردم .امروز باز دوباره خورشید طلوع کرد. باز  دوباره  راه افتادم .از جاد ه زیبای سر  سبز از کنار دریا گذاشتم. باز دوباره  شروع دوباره کار. باز  دوباره شمارش معکوس ثانیه ها باز دوباره حس ناز دلتنگی برای  تو

تویی که منو ساختی . تویی که  بخاطرت سوختمو ساخته  شدم

تو  یک دنیای  برای من  تو همه  وجود من

تو کی  هستی   که  وقتی  برای تو  می نویسم  اشک  امانم  نمیدهد

عزیزترین من تمام  وجودم  را برای  لحظه  لحظه  نفسهایت برای یک  لبخند  زیبایت  خواهم  داد

حس ناز دلتنگی  برای  تو  حس عجیبی  است حس  زیبای  دل  تننگی برای  من  دنیای  است  که در  ان  من ارزش  با  تو  بودن قدر  لحظه لحظه اش  را  میفهمم

دوست دارم چشمانم را  باز  میکنم تو روبروی  من طلوع  کنی

دوست  دارم در کنار تو دلتنگ  شوم  برای چشمهایت  برای  صدایت  برای  نفسهایت

برای  اینکه  بگویی  دوستم  داری  حتی  با  یک  نگاه

حتی  با  یک  اشاره

بی  تو  من هیچم  بی تو  من راه  را  گم  میکنم

دستان  کوچکت  را  در  دستانم  بگذار. بگذار ببینم که  یک  پدر  هستم


<      1   2   3      

پیوند‌ها

پیوند‌های روزانه