سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلتنگی

پنج شنبه 88/3/28 8:8 صبح| نسترن، عشق، تنهایی | نظر

و دلتنگی  های  من  برای  بودن  یا  نبودن  برای گذشتن و ماندن  برای  دستهای  کوچکی  که  همه  دنیای  من  است

و دلتنگی  های  من  برای چشمهایت

و دلتنگی برای حس  دوست داشتن  یا اینکه کسی  دوستم داشته باشد

و دلتنگی  برای لحظه هایی که می اید و  می  رود و دلتنگ سادگی صدایت

دلتنگ می شوم هر  روز   هر  شب هر  لحظه و اما دلخوشم به نگاهت که حس دلتنگی  را  برایم نمایان می کند

به  یک  نگاه  به  یک بغض که  در  خود  فرو  می  بری

و به  یک  اشاره در  اغوش  من  جا  خوش  میکنی مثل  همیشه 

تا کجا  تا  چه  وقت به تنهایی می توانم . نمی دانم

ولی می دانم که  می خواهم  باشم برای بودن . برای ماندن.  برای تو که  همه وجودمی

دوباره دلتنگ  می شوم. دلتنگ سالهایی که رفت. بی انکه دوستت داشته باشند

دلتنگ عشقی که تو  را به  هیچ فروخت.

دلتنگ لحظه لحظه نفسهایی که کشیدم. و حالا هم می کشم

ولی بیشتر حسش میکنم. با تمام وجود

ادامه می دهم. میشکنم.و دوباره ساخته میشوم

مانند  شمع اب میشوم

میسوزم و دلتنگ  میشوم.  توی  دنیای کوچولی  خودم. با خودم  درد  دل  میکنم

باخودم  میگوییم. و  برایش هزار دلیل  میسازم

باخودم.  با دلم که کنج این  قفس  جا کرده است

تا عاشق  بمانم تا زنده  بمانم در  این حباب  زندگی


مامان تا صد شمردم نیامدی

شنبه 88/3/9 1:43 عصر| عشق، تنهایی | نظر

مامان گفت:بشین تو  خیابون تا صد بشماری بر می گردم.

شمردم و شمردم.

چند بارهم شمردم.......

مامان میدانست بیشتر از صد نمی توانم بشمارم.

من ( زهرا خانزاده) هشت ساله ام.

ماموران کلانتری مرا 27 مهر 87 در حوالی خیابان پاسدارن پیدا کردند.

حالا روزها وشب ها برایم به  سختی می گذرند.ومن هر روز صدهها بار تا صد می شمارم تا بلکه یکی از چند نفر ادمی که  به  انها  تعلق دارم دنبالم بیایند.

اگر چه لکنت  زبان شدید دارم وبه سختی حرف می  زنم اما این را خوب  می دانم که  بیرون از  سازمان بهزیستی هیچ کدام از  ادمها حوصله  ام  را ندارند و  دلشان نمی  خواهد من  را ببینند و  صدایم را بشنوند.

به چهرا ه ام خوب نگاه کن.

شاید نشانی  پدر و مادرم  را  داشته  باشی

به من  بگو  تا چند باید  بشمارم  تاکی باید  به  انتظار بنشینم؟

(روزنامه  ایران شنبه 9 خرداد 88)

 


پیوند‌ها

پیوند‌های روزانه