سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک قدم به سوی اموختن

شنبه 93/9/1 12:43 عصر| سکس، اُتیسم چیست؟ - بنیاد خیریه کودکان اتیسم، درخودماندگی - ویکی‌پدیا، دانشنامه? آزاد
، اتیسم چیست؟ - پارسی طب، fa.wikipedia | نظر

اوتیسم با تمام تحقیقات و توجهاتی که تاکنون به خود اختصاص داده است

هم چنان به عنوان یک اختلال ناشناخته یا کمتر شناخته شده رخ می نماید

و آمار شیوع آن روز به روز حیرت انگیزتر و نگران کننده تر می شود.

با توجه به این که هیچ روش دارویی و غیر دارویی چندان موثری برای آن یافت نشده،

اکثر متخصصان و دانشمندان به دامان رفتار درمانی و آموزش تحلیلی

رفتار کاربردی پناه برده و آن را موثرترین راه حل دردسترس در شرایط کنونی قلمداد کرده اند.

پژوهش ها و مطالعات بسیار زیادی موید این ادعا است

و سودمندی این روش را نسبت به سایر روش های درمانی خاطر نشان ساخته اند.

بنابراین امروزه برای جامعه اوتیسم آموزش به روش تحلیل رفتار و استفاده از فنون درمانی از اهمیت به سزایی برخوردار است. 

از آن جا که بخش عمده ای از مخاطبین ما را افرادی تشکیل می دهند که به طور مستقیم یا غیرمستقیم با کودکان اوتیستیک سر و کار دارند، بحث آموزش به این کودکان از چالش های جدی این افراد می باشد. بنابراین به منظور ارتقای سطح آگاهی و استفاده خانواده ها و مربیان و سایر دست اندرکاران این مجموعه از روش های آموزشی مفید و موثر و البته کاربردی موجود، این گفتار را به بیان فنون و تکنیک های آموزشی به صورت بسیار ساده اختصاص می دهیم.

توجه و تمرکز
در بحث آموزش به کودکان اوتیستیک اولین و در واقع اساسی ترین مولفه جلب توجه و تمرکز است. یادگیری هر ادراکی چه درونی و چه محیطی مستلزم جلب توجه و تمرکز بر روی آن است. از آن جا که ما در هر لحظه محرک های درونی و بیرونی بسیاری را دریافت می کنیم و ادراک های متعددی داریم برای یادگیری و به خاطر سپردن آن باید به تعدادی محرک معدود توجه کرده و بقیه را از حوزه توجه خود خارج کنیم.
 
یک مشکل عمده در کودکان اوتیستیک عدم توجه محرک های مورد نیاز برای یادگیری از محیط  و توجه انتخابی به محرک های تکراری و دلخواه است که ممکن است مدت های مدید لحظات خود را با آن سپری کنند. پس به خاطر اهمیت فوق العاده این مسئله کمی جزئی تر به آن پرداخته و سعی ما بر این است که آن چه ارائه می دهیم به صورت مفهومی و رفتاری بوده و از نظریه پردازی تا حد امکان خودداری کنیم.
 
جلب توجه شامل چندین مؤلفه است از جمله برقراری تماس چشمی، ایجاد عکس العمل مناسب به محرک شنیداری و جلب توجه دیداری
 
1. برقراری تماس چشمی(به من نگاه کن) 
کودک باید قبل از آموزش تماس چشمی نشستن روی صندلی و قرار گرفتن در حالت آموزش را به دست آورد. با برقراری پاداش های مناسب، زمان نشستن او و قرار گرفتن در شرایط آموزش را افزایش داده و او را برای یادگیری آماده می کنیم. در واقع بهترین زمان برای آموزش تماس چشمی، زمانی است که کودک روی صندلی نشسته است.
 
- روبروی کودک قرار گرفته و دستور به من نگاه کن را هر 5 تا 10 ثانیه تکرار می کنیم.
- با هر نگاه صحیح او را با پاداش مناسب تشویق می کنیم و این هنگامی است که کودک حداقل یک ثانیه به ما نگاه کند و این نگاه حداقل دو ثانیه بعد از دستور ما باشد. کودک باید به طور واضح بفهمد که این تشویق به خاطر نگاه کردن بوده است.
- بعد از 2 ثانیه وقفه دوباره عمل فوق را تکرار کنید.
- اگر کودک به ما توجهی نمی کند یک تکه از مشوقی را که از قبل می دانیم برای کودک دوست داشتنی و با اهمیت است جلوی چشمان خود قرار داده و با تکان دادن آن، باز دستور به من نگاه کن را تکرار می کنیم. به این کار هدایت پاسخ می گوییم.
- هنگامی که تماس چشمی به فاصله 2 ثانیه طی 10 بار درخواست مکرر برقرار شد به تدریج و به طور مرتب راهنمایی را کم می کنیم و سعی می کنیم هدایت را پنهان کنیم. یعنی حرکات دست یا محرک دیگر را به تدریج و طی درخواست های متوالی کم می کنیم.
- برای افزایش زمان برقراری تماس چشمی و ادامه آن باید به تدریج مشوق را به تأخیر بیندازیم. این کار را  با شمارش آرام آرام و افزایش تعداد شمارش انجام می دهیم.
- انواع راه کارها و حرکات ابتکاری دیگر برای ایجاد تماس چشمی و استمرار آن می تواند به کار رود مثل: 
- قرار دادن دست در هر دو طرف صورت کودک و محدود کردن دامنه دیداری و هم زمان استفاده از کلمات مناسب و جلب توجه او. نگاه او را به طرف چشمان خود هدایت می کنیم.
- برای برخی کودکان تکان دادن سر به دو طرف همراه با خواندن یک آهنگ کودکانه ممکن است مفید باشد.
- استفاده از وسایل صداساز که برای کودکان جالب است، می توان آن را جلوی چشمان خود نگه داشته و ایجاد صدا کنیم.
- نگاه کردن از داخل یک لوله بزرگ مقوایی که برای او ساخته ایم یا پنهان شدن پشت یک شی و نگاه کردن به حالت قایم باشک نیز ممکن است موثر باشد.
- طول مدت نگاه کردن را می توانیم به مدت 10 تا 15 ثانیه افزایش دهیم. این زمان برای آموزش سایر موارد قابل قبول است.
- تعمیم نگاه کردن به همه موقعیت ها و با همه افراد بسیار مهم است. باید کودک به تدریج روی همه صندلی ها، در جاهای مختلف و به افراد مختلف نگاه کند.
 
2. نامیدن کودک و نگاه کردن به مربی(یا فرد دیگری که آموزش می دهد)
در این مرحله پس از این که کودک توانست به مدت زمان مقتضی به چشم مربی نگاه کند. باید عکس العمل مناسب و به موقع نیز انجام بدهد.
 
- در جلوی کودک ایستاده و او را با نام صدا می کنیم. کودک باید در فاصله زمانی مناسب به طرف ما و به چشمان ما نگاه کند.
- ممکن است برخی کودکان هیچ عکس العملی در مقابل نامیدن نشان ندهند در این صورت می توان از روش هایی که در قسمت قبل توضیح داده شد استفاده کرد. مثل: وسایل صدادار- ایجاد صدا با به هم زدن دست ها – ایجاد یک نور چشمک زن  و ... با این روش ها می توانیم نگاه او را در پاسخ به نامیدن کودک هدایت کنیم. البته این کمک ها باید به تدریج کم و حذف شوند و کودک به طور مستقیم در پاسخ نامیدن به ما نگاه کند.
- به تدریج باید در طرفین کودک و سپس پشت سر او قرار گرفته و او را صدا کنیم.
- این شرایط باید به تمام موقعیت ها، محیط ها و افراد تعمیم داده شود.
 
3. نگاه کردن به اشیا و موقعیت های مورد نظر
کودکان اوتیستیک معمولاً به چیزهایی نگاه می کنند که خودشان می خواهند. بنابراین می توانیم در ابتدا محرک های مورد علاقه آن ها را شناسایی کرده و موقع جلب توجه و هدایت نگاه به اشیا از آن ها استفاده کنیم.
 
- محرک مورد علاقه را جلوی کودک قرار داده و به آن اشاره می کنیم و می خواهیم به آن نگاه کند (مثال: علی به ماشین نگاه کن!) 
به تدریج کودک باید بتواند حداقل 10 تا 15 ثانیه به آن به طور ثابت نگاه کند.
- استفاده از نور چراغ قوه یا شمع بسیار مفید است. نور چراغ قوه بهتر است نقطه ای باشد تا حرکت آن را بهتر بتوان دنبال کرد(کودکان معمولاً به نورهای نقطه ای رنگی توجه نشان می دهند) نور را می توان به اشکال مختلف حرکت داد تا کودک آن را تعقیب کند.
- در صورت نگاه نکردن کودک یا طفره رفتن عمدی او از نگاه کردن می توانیم از وسایل صداساز و متحرک، نورهای چشمک زن و یا هر ویژگی دیگری که قابل توجه باشد استفاده کنیم. با قرار دادن اشیایی که مورد نظر است برای توجه کودک در کنار شی جالب و ایجاد یک رابطه ساختگی بین آن ها، کودک می آموزد که نگاه کردن را به نقطه مورد نظر تغییر داده و به همه موقعیت ها و اشیا تعمیم دهد.
- گاه ارتباط فعالانه کودک با شی مورد نظر می تواند کارساز باشد. مثل انجام عملی روی شی(دست زدن، جا انداختن، تعقیب کردن، ضربه زدن با یک چوب یا مداد و ...)
- در کلیه آموزش های فوق، نقش مشوق ها بسیار حائز اهمیت است.
 
برنامه هایی برای افزایش توجه و تمرکز
* دنبال کردن نور چراغ قوه
* دنبال کردن خط صاف با انگشت
* گذاشتن انگشت روی انگشتان مربی
* پاسخ بله به دنبال نامیدن کودک همراه با نگاه کردن
* تعقیب کردن خودکار با چشم به مدت یک دقیقه بدون تکان دادن سر
* بازی چشم در چشم

 

نقل از ایران اتیسم


مخ زنی

چهارشنبه 89/3/19 12:39 عصر| دنیای من، نسترن، عشق، بغض، حسرت، دخترم، خیانت، خاطره، سرنوشت، اشک، انتقام، اخرت، داستان، قصه، رمان، تلخ، عبرت، دختر شهر شلوغ، نفرت | نظر

مزدا 3 قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد. خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جایی که پنجره جلو دقیقا روبروی دختر جوان قرار گرفت. این اولین خودرویی نبود که روبروی دختر توقف می کرد، اما هریک از آنها با بی توجهی دختر جوان، به راه خود ادامه می دادند .

دختر جوان، مانتوی مشکی تنگی به تن کرده بود که چند انگشتی از یک پیراهن بلند تر بود. شلواری هم که تن دخترک بود،همچون مانتویش مشکی بود و تنگ می نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتی پایین تر از زانو را می پوشاند. به نظر می آمد که شلوار به خودی خود کوتاه نیست و انتهای ساق آن به داخل تا شده . دختر جوان نتوانست اهمیتی به مزدای قرمز رنگ ندهد . سرش را به داخل پنجره خم کرد و به راننده گفت :” بفرمایید؟” .

مزدا مسافری نداشت . راننده آن پسر جوان و خوش چهره ای بود که عینک دودی ظریفی به چشم داشت . پسر جوان بدون معطلی و با بیانی محترمانه گفت : ” خوشحال میشم تا جایی برسونمتون”. دختر جوان گفت : ” صادقیه میرما”. پسر جوان بی درنگ سرش را به نشانه تائید تکان داد و پاسخ داد : ” حتماً، بفرمایید بالا “. دخترک با متعجب ساختن پسر جوان، صندلی عقب را برای نشستن انتخاب کرد .چند لحظه ای از حرکت خودرو نگذشته بود که دختر جوان ، در حالی که روسری کوچک و قرمز خود را عقب و جلو می کشید و موهای سرازیر شده در کنار صورتش را نظم می داد ،گفت :” توی ماشینت چیزی برای گوش کردن نیست ”

- البته .

پسر جوان ،سپس پخش خودرو را روشن کرد . صدای ترانه ای انگلیسی زبان به گوش رسید . از آینه به دختر جوان نگاهی انداخت و با همان لبخند ضریفش که از ابتدا بر لب داشت گفت :”کریس دبرگ هست ، حالا خوشتون نمیاد عوضش کنم “. دخترک با شنیدن حرف پسرجوان ،خنده تمسخر آمیزی سر داد .

- ها ها ها ، این که اریک کلاپتون . نمیشنوی مگه ، انگلیسی می خونه . اصلا کجاش شبیه کریس دبرگ .

- اِه ، من تا الان فکر می کردم کریس دبرگ . مثل اینکه خیلی خوب اینا رو می شناسید ها .

دخترک ، قیافه ای به خود گرفت و ادامه داد:” اِی ، کمی ”

- پس کسی طرف حسابمه که خیلی موسیقی حالیشه . من موسیقی رو خیلی دوست دارم ، اما الان اونقدر مشغله ذهنی دارم که حال و حوصله موسیقی کار کردن رو ازم گرفته .

دخترک لبخندی زیرکانه زد و با لحنی کش دار گفت:” ای بابا، بسوزه پدر عاشقی . چی شده ، راضی نمیشه ؟”

- نه بابا، من تا حالا عاشق نشده ام . البته کسی رو پیدا نکرده ام که عاشقش بشم ، و اگرنه اگه مورد خوبی پیش بیاد ، از عاشقی هم بدم نمیاد . اصل قضیه اینه که، قبل از اینکه با ماشین بزنم بیرون و در خدمت شما باشم ، توی خونه با بابام دعوام شد .

- آخی ، سرچی؟ لابد پول بهت نمی ده.

- نه ، تنها چیزی که میده پول . مشکل اینجاست که فردا دارم می رم بروکسل، اونوقت این آقا گیر داده بمون توی شرکت کار داریم .

با گفتن این جملات توسط پسر جوان ، دخترک، با اینکه سعی می کرد به چهره اش هویدا نشود ، اما کاملا چهره اش دگرگون شد و با لحنی کنجکاوانه پرسید: ”

اِه، بروکسل چی کار داری؟ ”

- دایی ام چند سالی هست که اونجاست . بعد از سه چهار ماه کار مداوم ، می خواستم برم اونجا یه استراحتی بکنم؟

دخترک بادی به غبغب انداخت و سریع پاسخ داد:

- اتفاقا من هم یک هفته پیش از اسپانیا برگشتم.

- اِه، شما هم اونجا فامیل دارید؟ کدوم شهر.

- فامیل که نداریم ، برای تفریح رفته بودم ونیز.

پسر جوان نیشخندی زد و گفت : اصلا ولش کن بابا ، اسم قشنگتون چیه؟

- من دایانا هستم. اسم تو چیه، چند سالته؟ چه کاره ای؟

- چه خبره؟ یکی یکی بپرسید، این جوری آدم هول میشه … اولاً این که اسم خیلی قشنگی دارید ، یکی از اون معدود اسم هایی که من عاشقشونم . اسم خودم سهیل ، ?? سالمه و پیش بابام که کارگزار بورس کار می کنم . خوب حالا شما .

دخترک با شنیدن این حرفهای سهیل ، چهره اش گلگون شد و به تشویش افتاد .

- من که گفتم ، اسمم دایاناست . ?? سالمه و کار هم نمی کنم . خونمون سمت الهیه است و الان هم محض تفریح دارم می رم صادقیه . تا حالا بوتیک های اونجا نرفته ام . با یکی از دوستام اونجا قرار گذاشته ام تا بوتیک هاش رو ببینیم و اگه چیز قشنگی هم بود بخریم .

- همین چیزایی هم که الان پوشیده اید خیلی قشنگه ها.

دایانا ، گره کوچک روسریش را باز کرد و بار دیگر گره کرد . سپس گفت:

- اِی ، بد نیست . اما دیگه یک ماهی هست که خریدمشون . خیلی قدیمی شده اند … . ولش کن ، اصلا از خودت بگو ، گفتی موسیقی کار نکرده ای و دوست داری کار کنی ، آره؟

- چرا ، تا چند سال پیش یه مدتی پیانو کار می کردم.

دخترک ، سعی می کرد دلبرانه سخن وری کند ، اما ناگهان به جوشش افتاد ، طوری که منقطع صحبت می کرد و کلمات را دستپاچه بیان می کرد.

-ای وای، من عاشق پیانو ام . خیلی دوست دارم پیانو کار کنم ، یعنی یه مدتی هست که کلاسش رو می رم ، اما هنوز خیلی بلد نیستم . … اصلا اینجوری نمیشه، نگه دار بیام جلو بشینم راحت تر حرف بزنیم .

سهیل ، بی ردنگ خودرو را متوقف کرد . دایانا هم سریع پیاده شد و به صندلی جلو رفت .

-دایانا خانوم ، داریم می رسیما .

- دایانا خانوم کیه؟ دایانا … . ولش کن ، فعلا عجله ندارم . بهتره چند دقیقه دیگه هم با هم باشیم . آخه من تازه تو رو پیدا کرده ام . تو که مخالفتی نداری ؟

- نه ، من که اومده بودم حالی عوض کنم . حالا هم کی بهتر از تو که حالم رو عوض کنه . فقط باید عرض کنم که الان ساعت نه و نیمه ، حواست باشه که دیرت نشه .

دخترک با شنیدن صحبت های سهیل، وقتی متوجه ساعت شد، چهره اش رنجور شد و در حالی که لب خود رابا اضطراب می گزید ، گفت:

-آره راست میگی … پس حداقل یه چند دقیقه ای ماشینت رو دور فلکه نگه دار ، باهات کار دارم .

سهیل ، با قبول کردن حرفهای دایانا ، حوالی میدان که رسید ، خودرو را متوقف کرد . روی خود را به دخترک کرد و کمرش را به در تکیه داد . عینک دودی را از چشمانش برداشت .چهره ای نسبتا گیرا داشت . ته ریشی به صورتش بود و موهایی ژولیده داشت که تا گوشش را می پوشانید . پخش خودرو را خاموش کرد و سپس با همان لبخندی که بر لب داشت گفت :

- بفرمایید.

دیگر کاملا از ظاهر و طرز صحبت دخترک می شد پی به هیجانش برد.

- موبایلت … شماره موبایلت رو بده، البته اگه ممکنه .

پسر جوان لحظه ای فکر کرد و سپس گوشی همراه خود را از روی داشبورد- پشت فرمان برداشت . آن را به سمت دایانا دراز کرد.

- بگیر ، زنگ بزن گوشی خودت که هم شماره تو روی موبایلم ثبت بشه و هم شماره من روی موبایل تو بیفته . فقط صبر کن روشنش کنم … اونقدر اعصابم خورد بود که گوشی رو خاموش کردم .

دایانا ، به محض دیدن گوشی گران قیمت سهیل به وجد آمد . اما سریع شوق خود را کتمان کرد و فقط به گفتن”کوشی خوبی داری ها” قناعت کرد .

- قابلت رو نداره . اتفاقا باید عوضش کنم ، خیلی یوغره.

- خوب ، ممنون . فقط بگو کی می تونیم همدیگه رو دوباره ببینیم .

- ببینم چی میشه . اگه فردا برم بروکسل که هیچ، اما اگه تهران بودم یه کاریش می کنم . اصلا بهم زنگ بزن .

- باشه … پس من می رم .فعلا خداحافظ .

- خوشحال شدم،…خداحافظ . … زنگ یادت نره .

دختر جوان ، درحالی که احساس مسرت می کرد ، با گامهایی لرزان (از شوق) از خودرو خارج شد . هر چند قدمی که بر می داشت ،سرش را برمی گرداند و مزدا را نگاه می کرد و دستی برای سهیل تکان می داد . پس از دور شدن دایانا ، سهیل از داخل خودرو پیاده شد و طوری که دایانا متوجه نمی شد، او را تعقیب کرد .

حوالی همان میدان بود که دایانا روی صندلی های یک ایستگاه اتوبوس نشست . سهیل ، گوشه ای لابلای جمعیت در حال گذر ، خود را پنهان کرده بود و دایانا را نظاره می کرد . دایانا دستش را به ساق شلوار خود انداخت و تایی که از داخل داده بود را باز کرد . شلواردیگر کوتاه نبود . از داخل کیفی که بر روی دوشش بود مقنعه ای بیرون آورد و در لحظه ای کوتاه آنرا سر کرد و از زیر مقنعه ، تکه پارچه ای که بر سرش بود ، بیرون کشید . از داخل همان کیف ، آینه کوچکی خارج کرد و با یک دستمال کوچک ، از آرایش غلیظی که روی صورتش بود کاست . موهای خرمایی رنگش را که روی صورتش سرازیر شده بود ، داخل مقنعه کرد و با آمدن اولین اتوبوس ، از محل خارج شد . سهیل در طول دیدن این صحنه ها ، همچنان لبخند بر لب داشت . با رفتن دایانا، سهیل به سمت مزدا حرکت کرد . به خودرو که نزدیک می شد زنگ موبایلی که همراهش بود ، به صدا در آمد. سهیل بلافاصله پاسخ داد:

- بله؟

صدای خواهش های پسر جوانی از آنسوی گوشی آمد .

- سلام ، آقا هر چی می خوایی از تو ماشین بردار ، فقط ماشین رو سالم بهم تحویل بده . تو رو خدا ، بگو کجاست بیام ببرم …

- خوب بابا ، چه خبرته . تا تو باشی و در ماشینت رو برای آب هویج گرفتن باز نزاری … ببینم به پلیس هم زنگ زدی ؟

- نه ، به جون شما نه ، فقط تو رو خدا ماشین رو بده .

- جون من قسم نخور ، من که می دونم زنگ زده ای …ولی عیبی نداره ، آدرس می دم بیا … فقط یه چیزی ، این یارویی که سی دیش توی ماشینت بود کی بود؟

- کی ؟ اون خارجیه ؟ … استینگ بود ، استینگ .

- هه هه … یه چیز دیگه هم می پرسم و بعدش آدرس رو می دم ؛ ونیز توی اسپانیاست ؟

- ونیز؟ نه بابا، ونیز که توی ایتالیاست … آقا داری مسخره ام می کنی ، آدرس رو بده دیگه …

- نه ، داشتم جدول حل می کردم . مزدای قرمزت ، ضلع جنوبی صادقیه پارک شده . گوشیت رو می زارم توی ماشین ، ماشین رو هم می بندم و سوییچ رو می اندازم توی سطل آشغالی که کنار ماشینته . راستی یه دایانا خانوم هم بهت زنگ می زنه ، یه دختر خوشگل،… برو حالش رو ببر ، برات مخ هم زدم ،… خداحافظ


پیوند‌ها

پیوند‌های روزانه