سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ده میلیاردر ایرانی

چهارشنبه 89/3/19 12:33 عصر| | نظر

خیلی ها موفقیت را داشتن موقعیت شغلی مناسب و برخورداری از رفاه کامل می دانند ، اگرچه بسیاری ثروتمند بودن را به عنوان نوعی ارزش، شاید شبیه به موفقیت نمی دانند، اما در بسیاری از کشورهای دنیا چنین است. از همین  راهروی فکری هم هست، که ثروتمند ترین مردان و زنان دنیا، آنجا که سامانه مالیاتی درستی هم وجود دارد، با افتخار سر خود را بالا می گیرند و از ثروت مشروعی می گویند که البته قانونمد و شفاف به دست آمده است و کم نیستند لیست های ثروتمند ترین افراد یک کشور یا جهان که در نشریات مطرح می شوند.
http://funshad.com/Pics/FunShad.Com-20100518-20f07591c6fcb220ffe637cda29bb3f6.jpg
در “ایران سال ???? “اما ، موضوع مثل خیلی از مقولات دیگر متفاوت از دنیاست. در اینجا، پولدار بودن همان است که در «به کجا چنین شتابان؟» و «دارا و ندار» نشان داده می شود ؛ اگرچه این سریال محصول ماه های اخیر است، اما فیلمنامه آن در ذهن بسیاری از افراد جامعه ما از خیلی سال ها پیش نقش بسته است. سال هایی که گنج قارون ساخته شده بود.

بر اساس این تفکر است که: «اولا پولدار ها خبیث هستند و هیچ راهی به جز بالا کشیدن حق فقرا نداشتند تا پولدار شوند. ثانیا، پولدارها معمولا امراضی نظیر سرطان خون (خاص مرفهان بی درد) دارند و اگر این را هم نداشته باشند، حتما از حرص پول سکته می کنند. بچه هایشان هم که اگر ایدز نداشته باشند(که این ایدز هم سوغات یک سفری خارجی و بی بندوباری است) حتما معتاد و الکلی هستند.»

با این پاراگراف کوتاه، چه کسی حاضر می شود بگوید من ثروتمندترین ایرانی هستم؟ بهتر آنکه چیزی رو نشود. از طرف دیگر هم، خانواده ? نفری که نان شب شان به زحمت در می آید، پای تلویزیون ال سی دی قسطی(وارد شده توسط یکی از آن ثروتمندان ایدزی)  بنشینند ، وقتی که نوک پاهایشان به خاطر تنگی جا به هم می خورد، ??? تومان تخمه آفتابگردان بشکنند و به عاقبت ثروتمندان بدبخت نگاه کنند و خدا را هزار مرتبه شکر کنند که اگر پولدار نیستند و قسط خرید وسایل منزل و اجاره خانه و شهریه دانشگاه عقب افتاده و پول خرید گوشت ندارند و شیر یارانه ای گیرشان نمی آید و زیر کفششان هزار بار وصله شده، لااقل بچه هایشان ایدز ندارند، دست به قتل نمی زنند، از اعتیاد کمرشان نشکسته و…!از بحث دور نشویم، به لطف سامانه های مالیاتی و مالی کشورمان ایران، دو دسته ثروتمند وجود دارند. دسته اول که همیشه هم بحث برانگیز بودند، رانتی هستند و زمین خوار و … اینها را کسی نه می شناسد، نه دیده، نه حساب هایشان معلوم است. لااقل ? سالی هم هست که اسمشان از نوک زبان، به بیان نرسیده و هنوز مردم منتظر شنیدن نامشان هستند و مدارک ثروت نامشروعشان.در ضمن وقتی نام شان از نوک زبان بزرگان به مقام بیان نرسیده، انتظار زیادی است که از قلم ما بچکد!
پس اجازه بدهید سراغ دسته دوم برویم، همان ها که ثروتمند هستند، اما شناخته شده اند و به خاطر شناخته شده بودنشان، مالیات می دهند. مالیاتی که کوچه های شهرمان را با آن اسفالت می کنند، صدا و سیمای مان را با آن می چرخانند و… برای پیدا کردنشان باید کمی بگردیم.
در فهرست زیر، هرجا که دیدید، نام شرکت یا کارخانه ای آمده است، بدانید که در آن بنگاه اقتصادی، اشخاص زیادی کار می کنند و به واسطه تولید، چرخ اقتصاد خانواده شان می چرخد ؛ پس قابل احترام هستند.

***

?- علاء میرمحمدصادقی: الان ?? سال دارد و متولد اصفهان است.  کسی که همه او را به‌عنوان پدر گچ و سیمان کشور می‌شناسند.
اولین صندوق قرض‌الحسنه انقلابی را ?? سال پیش در مسجد لرزاده تأسیس کرد.
او بنیانگذار سازمان اقتصاد اسلامی است که روزی قرار بود بانک خصوصی بازاری‌ها باشد اما با تهدید به استعفای ? عضو کابینه دولت موقت، به محاق تعلیق رفت تا سرانجام در دولت احمدی‌نژاد به بانک قرض‌الحسنه تبدیل شد.
میرمحمد صادقی رئیس انجمن صنایع و معادن گچ کشور، رئیس خانه معدن کشور، بنیانگذار و رئیس هیات مدیره اتاق های مشترک این و کانادا، ایران و افغانستان، کمیته مشترک ایران و کره، شورای مشترک ایران و بحرین، و ایران و عربستان، اتحادیه تولید کنندگان و صادر کنندگان محصولات معدنی، عضو هیات مدیره شرکت کشتی سازی نوح، شرکت صنایع گچ  خوزستان، شرکت صادراتی بنادر جنوب، شرکت پخش سیمان کشور و عضو هیات رئیسه اتاق تهران است.
?- سید حمید حسینی: حضور اشخاصی مثل صفایی فراهانی در مجلس ترحیم پدر وزیر ارشاد برای بسیاری سوال برانگیز بود.
پاسخ سوال را باید در فعالیت های اقتصادی برادر وزیر ارشاد جست، بالاخره برادر وزیر ارشاد با صفایی فراهانی همکار است.
?? ساله است و اهل رفسنجان. رئیس هیات مدیره گروه بین المللی مذاکرات و مدیر عامل شرکت پالایشگاه نفت سروش است.
?- محسن خلیلی‌عراقی: مدیرعامل شرکت بزرگ بوتان. همین بوتان کافی است تا دامنه فعالیت های او مشخص شود.
رئیس هیات مدیره و مدیر عامل شرکت بوتان است، رئیس هیات مدیره انجمن مدیران صنایع ایران، رئیس هیات مدیره کنفدراسیون صنعت ایران، دبیر کل کانون عالی کارفرمایان ایران، رئیس هیات مدیره شورای صنایع لوازم خانگی ایران، رئیس هیات مدیره انجمن صنفی کارفرمایان توزیع کننده گاز مایع ایران است. عراقی متولد ???? در تهران است.?- شاهرخ ظهیری: حتما لااقل یکبار سس های او را تجربه کردید، به او سلطان سس هم می گویند ؛ پیشگام صنایع غذایی در کشور و بنیانگذار کارخانه‌های مهرام است.
علاوه بر این، ظهیری ??  ساله عنوان های دیگری نظیر: نایب رئیس اتاق های مشترک ایران و روسیه، ایران و استرالیا، ایران و ارمنستان و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، عضو هیات رئیسه اتاق ایران و کانادا، رئیس کمیسیون کشاورزی در صنایع و بسته بندی اتاق ایران، عضو هیات رئیسه انجمن مدیران، نایب رئیس کنفدراسیون صنایع غذایی ایران را نیز در کارنامه دارد. سلطان سس ایران ، متولد تهران است.

?- مهدی جاریانی: هربار که حمام بروید یا دست هایتان را بشویید، شاید به یاد جاریانی بیفتید.  جاریانی متولد تهران است و ?? سال سن دارد. جاریانی مدیر عاملی شرکت های: پاکسان، انتباه، تولی پرس، پخش عظیم، کالا مصرفی، تولید مواد اولیه داروپخش(تماد) را در کارنامه دارد.

?- علینقی خاموشی: متولد تهران است، اما چه کسی نمیداند که او اصالتا مشهدی است؟
بالاخره دوران زیادی را به صندلی ریاست اتاق های بازرگانی تکیه زده و از سابقه دار هاست.

به کت و شلوار عادیش نگاه کنید و با خودتان فکر کنید که در روزگاری نه چندان دور، هر مردی در شب دامادیش یکی از محصولات آقای مدیر را به تن می کرد.
درست متوجه شدید، خاموشی ?? ساله، این عنوان ها را در کارنامه دارد(به جهت فزونی تعداد شرکت هایی که به واسطه ریاستش در بنیاد در آنها نیز نفوذ داشته است از ذکر بسیاری از آنها در اینجا خودداری شده است): رئیس هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری ایران، رئیس هیات مدیره شرکت های: ریسندگی و بافندگی مطهری و پوشاک جامعه، مدیر کل شرکت های: ریسندگی و بافندگی مقدم و تیم، مدیر تولید نساجی ممتاز، عضو شورای عالی پول و اعتبار و رئیس بنیاد مستضعفان.

?- اسداله عسگراولادی:  همین یکی –دو هفته قبل، جوابیه معترضانه ای را به یکی از روزنامه های کثیر الانتشار فرستاده بود، از آنها گله کرده بود که چرا از وی با عنوان «حاجی ترانسفر» نام برده اند.

عسگراولادی اهل تهران  است و چه کسی است که او را نشناسد. بر اساس روایتی پیر مرد خوش قلب در جریان نگرانی بخش خصوصی از واگذاری نمایشگاه بین المللی تهران با آن وسعت در آن نقطه اعیان نشین تهران در جمع هیات نمایندگان اتاق چنین گفته بود: جناب رئیس(آل اسحاق) اگر اجازه می دهید، بنده به عنوان یک «کاسب جزء» همین حالا چک خرید نمایشگاه را بکشم!

این اظهار نظرش در مقابل دیدگان حیرت زده خبرنگاران در زمان خودش کم سر و صدا نکرد!
از اعضای بنام مؤتلفه، رئیس اتاق مشترک ایران و چین، دارنده شرکت بزرگ «حساس» که در عرصه صادرات خشکبار و به خصوص پسته ایران در سطح جهان صاحب نام است. چند هفته قبل هم گفته شد دو بانک چینی را خریده، البته بعدا متذکر شد که کل بانک ها را نخریده ، بلکه سهام آنها را خریداری کرده است.

?- فاطمه مقیمی: اهل رشت است. به روسری صورتی رنگش نگاه نکنید، راننده کامیون های زیادی آخر برج چشمشان به دست خانم رئیس دوخته شده است.
موسس و مدیر عامل شرکت حمل و نقل بین الملل است و در کارگروه های مرتبط با موضوع حمل و نقل همکاری های زیادی دارد.
داستان زندگیش هم خالی از لطف نیست. مقیمی قرار بوده مترجم یا معلم زبان باشد. ماجرا از جایی شروع شده که مترجم یک شرکت حمل و نقل بین المللی شده است و بعد وقتی صحبت های روسایش را ترجمه می کرده، فکر کرده که چرا خودش مدیر نشود. همین می شود که یک شرکت راه می اندازد و باقی ماجرا!

?- محمد مهدی رئیس زاده: مشهدی ?? ساله انگار برای مدیریت در این دنیا حاضر شده: عضو هیات مدیره و مدیر عامل گروه صنایع سیمان کرمان، عضو هیات مدیره و مدیر عامل شرکت تسهیلات بازرگانی صنعتی، عضو هیات مدیره و مدیر عامل شرکت بازرگانی صنایع ملی ایران، رئیس هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری سیمان کرمان، عضو هیات مدیره شرکت سیمان ممتازان، عضو هیات مدیره گروه تولیدی لاستیک بارز، نایب رئیس هیات مدیره شرکت صنایع چوب و کاغذ مازندران و… .

??- احمد امیراحمدی: ?? ساله است، اما خیلی جوان مانده، به گوش های شکسته و پف کرده اش که نگاه کنید ظاهرا رمز جوانیش را دریافتید، کشتی گیر با سابقهای است. البته کیست که نداند کار و پول خوب هم آدمی را جوان نگه میدارد! کشتی‌گیر قدیمی با گوش‌های شکسته که به‌عنوان پدر سرب و روی کشور شناخته می‌شود اهل تهران است.
علاوه بر سرب و روی، در صنعت شیشه و بلور هم کم فعالیت نکرده است. عناوینی چون: رئیس انجمن صنفی کارفرمایان صنعت شیشه و بلور استان تهران، و شرکت تعاونی تولید کنندگان شیشه و بلور و انجمن تخصصی صنایع همگن شیشه وبلور تهران، نایب رئیس خانه صنعت و معدن تهران و… را هم یدک می کشد


دانلود کلیپ خنده دار باحال

چهارشنبه 89/3/19 12:32 عصر| | نظر

 یک کلیپ فوق العاده باحال از ترساندن یک اقا پسر است خودتون ببینید نظر بدید چطور بود( برای موبایل)

 

خداییش من نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم نظر شما چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Click here to download file


سنگین ترین مرد جهان

سه شنبه 89/3/18 4:57 عصر| | نظر

مردم شهر مونتری مکزیک ، شاهد ازدواج سنگین ترین مرد جهان بودند

«مانوئل» ?? ساله که نامش با ??? کیلو وزن در کتاب رکوردهای «گینس» ثبت شده است سوار بر یک کامیونت تزیین شده به کلیسا رفت و در حضور سران شهر «مونتری» و خبرنگاران با نامزد خود «کلودیا سولیس» ازدواج کرد.
به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز ، آنان چهار سال پیش با هم آشنا شدند و تصمیم گرفتند پیمان مقدس کنند.مانوئل که به خاطر بیماری ناشی از وزن زیاد ، سالها در خانه روی تخت بود و نمی توانست تکان بخورد ، قند خون و کلسترول طبیعی داشت.

او در مارس ???? صفحه اول روزنامه‌ها را به خود اختصاص داد و تیتر خبری  اکثر کانالهای تلویزیونی ? قاره جهان شد.
پزشکان برای حل مشکل چاقی وی ، پیشنهاد دادند به ایتالیا برود و تحت نظر متخصصان جراحی شود اما بنا به دلایلی این کار صورت نگرفت.

???????????????.jpg
این مرد به تازگی تحت نظر پزشک متخصص و با کمک «کلودیا» رژیم غذایی ویژه را در پیش گرفت و ضمن ورزش ??? کیلو از وزن خود را کم کرد.«مانوئل» هم اکنون عنوان دیگری یعنی بزرگ ترین کاهش دهنده وزن جهان را با خود یدک می کشد.

 ???????????????.JPG
داماد استثنایی به خاطر رژیم سختی که دارد نتوانست از کیک جشن بزرگ زندگی خود بخورد اما برای گرفتن عکس ، ژست عجیبی گرفت.

 ??????????????????????.jpg

رژیم غذایی «مانوئل» را لیموی هندی ، سفیده تخم مرغ ، ماهی و مرغ تشکیل می دهد و این مرد می خواهد طی چهار سال آینده ، وزن خود را به ??? کیلو برساند.
سنگین ترین انسان جهان در شرایطی رخت دامادی بر تن کرد که چندی پیش همتای وی در مکزیک بر اثر حمله قلبی جان سپرد.

???????????????.jpg

«خوزه لوییس گارزا» ??? کیلویی یکی از چاق ترین مردان جهان بود که در حومه «مونتری» مکزیک زندگی می کرد.

او ?? مهر ???? دچار حمله قلبی شد و کمک رسانان اورژانس برای بردنش به بیمارستان از آتش نشانی کمک خواستند.

????????????????-?-?.jpg
مرد ?? ساله اما در مسیر یکی از بیمارستان های شمال شرقی مکزیک به خواب ایدی رفت و پرونده زندگی اش برای همیشه بسته شد.

 


عجب صبری خدا دارد

چهارشنبه 89/2/22 5:55 عصر| | نظر

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که در همسایه ی صدها گرسنه،
چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم،
بر لبِ پیمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که می دیدم یکی عریان و لرزان؛
دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین؛
زمین و آسمان را،
واژگون، مستانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
نه طاعت می پذیرفتم،
نه گوش از بهراستغفارِ این بیدادگرها تیز کرده،
پاره پاره در کفِ زاهد نمایان،
تسبیح را صد دانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
برای خاطر تنها یکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو،
آواره و دیوانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان،
سراپای وجودِ بی وفا معشوق را،
پروانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به عَرشِ کبریایی، با همه صبرِ خدایی،
تا که می دیدم عزیزِ نابجایی،
ناز بر یک ناروا کرده خواری می فروشد،
گردشِ این چرخ را،
وارونه بی صبرانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که می دیدم مشوّش عارف و عامی،
زبرقِ فتنه ی این علمِ عالم سوزِ مردم کش،
به جز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری،
در این دنیای پُر افسانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم؛
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تابِ تماشای تمامِ زشتکاری های این مخلوق را دارد!
وگرنه من به جای او چو بودم،
یک نفس کی عادلانه سازشی،
با جاهل فرزانه می کردم؛
عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!

خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
به زیر پای‌نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌مسی‌قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است


عروسکم

یکشنبه 88/12/16 2:17 عصر| | نظر

صبح شده دوباره چشمانم را باز  میکنم دوباره حس ناز دلتنگی  برای چشمانت

حس دوباره اینکه تنهایی ویک عالمه فکر که دوباره بر سرت اوار میشود

صبح شده ودوباره غروب  میشود اما زندگیم با تو همیشه طلوع می کند

میخواهم بگوییم که تنها نیستی چشمان زیبایت را چرا این  سو  و ان سو میچرخانی به دنبال کدامین صدا میگردی عروسکم

من اینجا هستم برای لحظه لحظه نفسهایت برای با تو بودن که  همه حس زندگی  من است  برای  ماندن

دنبال من نگرد مرا در وجودت حس کن عروسکم

حالا که از  تو  دورم مدارا کن حالا که  از  تو دورم صبور باش

با شنیدن صدایت تازه میشوم و دلتنگ لحظه لحظه با توبودن

امان از رسم زمانه امان از بازی  روزگار

چه زودگذشت

ماننند چشم بر هم زدن

و تو قد کشیدی وقد خواهی  کشید وحس خواهی کرد ودوباره تکرار خواهد شد زندگی

نه در حباب

خاطراتم رابه خاطر تو خاطره میکنم

به خاطر تو که برایم دلتنگ میشوی

 

 

 


دخترم

پنج شنبه 88/11/15 1:53 عصر| | نظر

 

 دنیای من.  دختر  زیبایم.  حس زندگی  من. به خاطر تو  هم  که  شده زندگی  را  می سازم به خاطر چشمهایت.

بخاطر دلتنگیهایت  به  خاطر بغضی  که  در  خود  فرو میبری .

بخاطر تو نسترنم.

خدای  من  تو که  در  همین  نزدیکی  هستی دستت نوازشت  را  از  من نگیر.

خدای  من.

خدای  نسترنم .نمیخواهم  زنده  بمانم  در  این حباب.

میخواهم از  این حباب  بیرون  بزنم . زندگی  کنم .برای عشق . برای  ماندن کمکم کن.

گذشته  را مرور  میکنم. هزار بار هر روز  هرشب.

گذشته ای  که مرا ساخت. مرا سوزوند. و دردی  که  بر دل  نشاند

وحس زیبای  دلتنگی  برای  تو

برای تو که  همه دنیای منی.


خیانت

چهارشنبه 88/10/9 5:7 عصر| | نظر

نمی دانم ارزمی مرگ  کنم  برایت  یا  این که  بمانی در  حبابی  که برای خودت  ساختی برای  من  برای نسترن

ارزوی  مرگ  برای  تو  هم  کم  است

همه چیز  بوی  خیانت  میدهد   رنگ  سیاه

چطور  دلت  امد؟

چطور  توانستی  چشم  خود  را  ببنندی ؟به  روی  من  به  روی  نسترن

چه  فکر  میکردم  در  خیال  خود  روزها  وشبهای  تنهایی  و  دوری  من و اشکهایم

چکار  کردی  با  من  با  نسترن؟

از  خودت  میپرسی؟ بیاد  میاری؟ یا  هنوز  هم  رنگ  هوس  بر  چشمانت  نقش  بسته

باورم  نمیشد

هنوز  هم  باورم نمیشه

ولی  حیف  من  که  از  چشمانم بیشتر  از  تو  اعتماد  داشتم

چشمان  من  چرا  خیانت؟

با این  داغ  که  بر  دلم  گذاشتی  چه کنم؟

برای  فرار  راه خوبی  را انتخاب  نکردی .فکر  کردی  ازاد  شدی

ولی  اه  من همیشه  دنبال  توست

موقعی  باورم  شد که خودم با  چشمانم  با  گوشهای  خودم  شنیدم

بمان  در  این  حباب  بمان ارزوی  مرگ  هم  برای  تو  کم  است

و  من  میروم  تنها  با  داغ  دیگری  بر  دل.


هزار رنگ

جمعه 88/6/27 4:46 عصر| عشق، دلتنگی، خیانت | نظر

هر چی میری  جلوتر  میبینی  سخت  تر  میشه

وشاید  هم مهم وحیاتی

دیگه نمیشه  مثل گذشته تصمیم گیری کرد

محتاط میشی وحساس

برای  یک تصمیم

برای  حباب زندگی حبابی  که با  اشاره ای می ترکد

برایم  سخت  شده

برایم  شده  یک بغض شبانه

برایم  شده گرمی نفسهایم وشر شر اشک

برایم  شده  یک غم دیگر

برای  درد  بی  درمان  این  حباب

چطور به  خودم القا  کنم که  تنها  نیستم

وقتی  که روز  شب  ان  را حس میکنم هر  لحظه  هر  نفس

و  شاید یک تصمیم بتواند این  حباب  را

بیخیال بگذریم

می مانم تنها  با  یک  غم  در  سینه  ام بگذار  فقط  خودم  بدانم که چه  شده وچه  خواهد شد

و خدایی  که  حسش  میکنم و خدایی  که به  من  می گوید بمان

بمان در  این  حباب

حباب  را  نمی توانی  تغییر  بده خودت را  عوض  کن

اگر می خواهی بمانی

و من خیره  میشوم  به  گذشته  به  حال

که چگونه تغییر کنم

منی  که  به  هزار  رنگ  در  امدم در  این  حباب  زندگی

شاید  شب  بیایید من حسش  کنم  با طعم دو  مزه  اشک

و خواب چشمانم را خاموش  کند 

تا  صبح  شود و  اندکی ارام  گیرم در  این  حباب  زندگی


عشق من

چهارشنبه 88/5/21 9:2 صبح| | نظر

برای چشمهایت مینویسم

برای برق نگاهت که تمام  زندگی من است

برای گرمی نفسهایت برای یک لبخند یا یک اشاره

برای تو که  همه وجود منی

ومن بی تو ودیگر هیچ

دوست دارم  از  پنجره نگاهت  زندگی  کنم

دوست دارم و دوستت دارم هایی که  میاید و  می  رود

وتو قد  میکشی

ومن نگاهت میکنم و به  یاد  میاورم گذشته را

و اینده هم روزی  خواهد  گذشت

و تو قد میکشی

و من یادم نمیرود

ومن به عشق  تو در این حباب  زندگی

زنده می مانم


درد بی دردی

دوشنبه 88/4/22 11:54 صبح| | نظر

دیگر دستم به قلم نمی رود دل نوشتن ندارم تا خالی  شوم تا لحظه ای  ارام  شوم. در فکرم  برای  درد  بی  درمانم  چه  بکنم؟

لحظه ها میاید و  میرود  روز  شب  می شود  و  من   ماند ه ام  که  چه   میشود

شاید  به  فکر معجزه  هستم

واقعیت  را  می  بینم

اما چرا  باور  نمی کنم  ؟چرا با ان  نمی  توانم کنار  بیایم؟

نمی دانم

می دانم که دارم  خفه  میشوم از  درد  بی دردی

از این حباب زندگی

 

 


   1   2   3      >

پیوند‌ها

پیوند‌های روزانه