یک حقیقت
جمعه 87/12/23 9:33 صبح| | نظر
به چشمانش نگاه میکنم در عمق چشمانش کودکی خود را می بینم ارزوهای که داشتم
به چشمانش خیره میشوم .او که با زبان بی زبانی میگوید دوستم دارد . دلم تنگ میشم. کاش در عمق چشمانش غرق شوم کاش نیست شوم نابود شوم در عمق چشمانش..............
یاد ایامی می افتم که ارزوها داشتم با خود میگفتم وقتی بزرگ شوم حتما میتوانم ارزوهایم را عملی کنم
ولی الان فقط به چشمانش خیره میشوم و در خود گم میشوم
الان دنیای کودکی اوست پس بگذار کودکی باشد شاد با خاطرهایی که در زمان خود خاطره شود
بگذار در اینده به گذشته به کسی که غرق در وجودش بود
به کسی که با نامش چشمهایش بارانی بود
به کسی که جوانی را در وجودش حل کرد به خاطر ماندن در کنارش. به کسی که دوستش داشت به کسی که عاشقش بود اگر نبودم. بگوید پدر
ارام میشوم با تمام این همه ملامتهای روزگار باوجود این همه.........
دوباره درکنارش خوشبختی را دوباره در کنارش زندگی میکنم برای ماندن
به راستی در وجود تو در عمق نگاهت چه حسی نهفته است که مرا مرحمیست برای ماندن.دختر زیبای من.
سرنوشت یک مرد
جمعه 87/12/23 9:31 صبح| | نظر
مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ،
گفته بود : - بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی ، دست پر میام ...
فاطمه باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار ،
تصویر فاطمه آمد توی ذهنش ، فاطمه دیگر نمی خندید ،
آگهی روی دیورا را که دید تصمیمش را گرفت ،
رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن یک دانه سیب بود ،
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی ،
پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید ، پولش به اصلش نمی رسید ،
پولها را گذاشت توی بقچه ، شب تا صبح خوابش نبرد ،
صبح توی اتوبوس بود ، کنارش یک مرد جوان نشست ،
- داداش سیگار داری؟
سیگاری نبود ، جوان اخم کرد ،
نیمه های راه خوابش برد ، خواب میدید فاطمه می خندد ، خودش می خندد ، توی یک خانه یک اتاقه و گرم
چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود ؟
- حواست کجاست عمو ؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید ،
جای بخیه های روی کمرش سوخت ،
برگشت شهر ، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه ،
بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ،
دل برید ،
با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود ،
...
- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس ...
چشمهاشو باز کرد ،
صبح شده بود ،
تنش خشک شده بود ،
خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد ،
در بانک باز شد ،
حال پا شدن نداشت ،
آدم ها می آمدند و می رفتند ،
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود ، برگشت ،
خودش بود ، جوان توی اتوبوس وسط پیاده رو ایستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد ،
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس ... آی مردم ...
جوان شناختش ،
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال ...
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ....
افتاد روی زمین ،
جوان دزد فرار کرد ،
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- چاقو خورده ...
- برین کنار .. دس بهش نزنین ...
- گداس؟
- چه خونی ازش میره ...
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش
دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ،
سرش گیج رفت ،
چشمهایش را بست و ... بست .
نه تصویر فاطمه را دید نه صدای آدم ها را شنید ،
همه جا تاریک بود ... تاریک .
.........
همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه :
- یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد .
همین ،
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ،
نه کسی فهمید مرد که بود ، نه کسی فهمید فاطمه چه شد
مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی ،
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ،
انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ،
شاید فاطمه هم مرده باشد ،
شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ،
کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست
عاشقانه من
سه شنبه 87/12/20 6:40 عصر| | نظر
شاخه گلی خشکیده
قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .
تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،
با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.
به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .
اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.
ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.
محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.
هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !
اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .
<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>
این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .
باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .
آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!
من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت .
محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .
برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .
آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .
مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.
هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:
این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .
بعد نامه یی به من داد و گفت :
این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ))
مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .
اما جرات باز کردنش را نداشتم .
خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.
مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .
_ سلام مژگان . . .
خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .
مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .
چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد
و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .
_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟
در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم
_ س . . . . سلام . . .
_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟
یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . .
این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .
حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .
تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .
آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .
وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .
نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !
چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .
مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . .
حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .
داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .
قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .
بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.
ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .
به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .
بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .
اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و …
گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست .
چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.
اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.
ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم.
هنوز هم عاشقم
جمعه 87/12/9 6:49 عصر| | نظر
بضی وقتها هم دیگه دستام یاری نمیکنه دیگه نوشتن هم مرحمی برای دردهایم نیست اصلا برای چی بنویسم برای کی اونی که باید بفهمه نمیفهمه این چه کاریه مثل اتشی میمونم که با نوشتن فقط خاکستر ازم بلند میشه ولی خودم هنوز اتش زیر خاکسترم به چشم خودم دارم میبینم که چطور دارم با تمام وجود اب میشم.
زندگی چه ارزوها و چه خیال هایی که برات نداشتم .چه قدر قشنگ و زیبا بود .حرف زدن چه قدر ساده بود . بی ریایی و یک رنگی اره زیبا بود.
ولی همه اش حرف بود. فقط حرف و حالا من و یک دنیا تنهایی .منو یک دنیا درد .درد از اینکه بهترین سالهای عمرم رو به پات گذاشتم. با تمام وجود. نمیگم اشتباه نداشتم اخه تجربه نداشتم اما تو خوب من وپختی اتیشم زدی.
حالا تو بسوز حالا تو بغض کن . حالا تو بغض خودتو در گلو فرو ببر. حالا تو تحقیر شو . حالا ببین بی کسی چقدر سخته حالا حس کن تنهایی رو و درک کن روزگاری رو که برای خود تو من ساخته بودی.
نه اینکه خوشحال باشم . من عاشقتم اما این بازی سرنوشته . سرنوشتی که نخواستی برای خودت رقم بزنی پس زمونه برات رقم زد .اره این بازی زمونه است پس بازی کن بازیگر دنیای عشق سوخته من.
ورود ممنوع
دوشنبه 87/11/14 3:14 عصر| | نظر
اگر از تو مینویسم بدون که قلبم دیگه طاقت دوریتو نداره بزار تمام وجودم بدونه که چقدر دوستت دارم بزار چشمام ببینه که از وجودم چی بیرون میاد اخه چشمام همش برات خون بود نمیتونست ببینه عزیزم بزار چشمام اروم بشه قول میدم حرف دلمو با نگاهم با گرمی نفسم بهت بگم بزار بدون که چقدر دوستت دارم بزار لختی اروم بگیرم ولی همین یک لحظه هم نمیتونم نمیتونم دوریتو تحمل کنم سکوت شبهای سرد وگرم روزگار رو تو به من اموختی تو به من اموختی ایستادن را نذاشتی خم به ابرو بیارم در کنار تو زندگی رو معنی کردم با همه بدیهاش با همه زجرو سختی روزگار به پشت سرم نگاه میکنم میبینم چه زود گذشت مثل گذر یک نسیم به همین راحتی ولی من کوهی هستم کنار تو برای تو به من تکیه کن دختر زیبای شهر شلوغ دستان بابایی رو بگیر ببین من کنارتم ببین ازت دورم ولی بیادتم نکنه توی خلوت کوچولوی دوست داشتنیت دلتنگ بشی نکنه دل بزرگت که تمام زندگی منه بشکنه نکنه............این بازی روزگاره روزگار با من بازی کرد ولی بدون من تمام روزگارت میشم تو با من بازی کن دختر زیبای شهر شلوغ .نسترن زندگی من
غیرآرشیویها
پیوندها
-
همفکری
عاشق آسمونی
دل نوشته ها
لنگه کفش
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
آخرالزمان و منتظران ظهور
اوتیسم
لبهای زخمی
و رها می شوم آخر...؟!!
خاکستر سرد
آخرین روز دنیا
علی داودی
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
گل دختر
مهدیانه ( شعر انتظار )
سروش دل
روانشناسی آیناز
کلبه عشق
یادداشتها و برداشتها
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
همسفر
««« آنچه شما خواسته اید...»»»
.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
ناز آهو
فقط خدا رو عشقه
اویس مردی از دیار قَرَن
عشق آباد شهرمن
تنهاتر از سکوت . . .
خدا، یه کاری کن ...
نور
توشه آخرت
manna
خون هر آن غزل که نگفتم به پای تست !!!!
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
ورود پسرا در خنده بازار ممنوع
سماموس
زندگی عاشقانه
پاتوق دخترها و پسرها
موعود
مثلث یک ضلعی
روان شناسی psycology
ترنم باران
همکلاس
یاوران مهدی (عج)
نگاهی دیگر
دنیای فناوری و اطلاعاتpolymer (شیمی.نانو.مکانیک.پلاستیک.لاستیک.)
عطر حضور
خط بارون
زورخانه باباعلی
عشق سرخ
ndayeeshgh
گنجینه
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
هیلاری
تبسم
ღ★ღفقطتوღ★ღ
دانلود ، ترفند ، برنامه ، بازِِی ، آهنگ ، کلیپ ، عکس،داستان
مشق عشق
عشق بی پایان
همسفر عشق
دولت جاویدیافت هرکه نکونام زیست
سیر و سلوکی در اسلام و دیگر ادیان
ایستگاه دوستی
حســرت پـــرواز
دلتنگی های تنهایی
حقیقت بهائیت
فقط عشق
$هرچی عشقم بکشه$ ((سرگرمی سابق))
ولایت علیه السلام
. . . آنگه که دلم لرزید
شتاب لحظه ها
امین نورا ( پسر سیستان )
مسافری تاناکجا.مجله اینترنتی طنرناکجا آباد -نثرهای ادبی سیاوش
یک دو سه
وبلاگ رسمی تورج
دخترعموپسرعمو
چرند و پرند
دانلود فیلم موزیک آموزش هک دانلود نرم افزار جک و اس ام اس جدید
دانلود عکس وکلیپ اونجو
عشق من
اس ام اس و جوک و مطالب خنده دار و عاشقانه
الهی گاهی نگاهی
مه مهتاب
گل نرگس شهلا
کا غذ زرد
جدیدترین خبرهای پزشکی
سایت مسعود ده نمکی
بدن سازی نو ین
سایت محمد حسین زمان
*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
بختیاری ها
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر، یونان
عشق های رنگین
قلب عاشق من
نوشابه ای با طعم بها ییت
تو هما ت یک د ا نشجو
پژواک دل
وب نوشته های کودک فهیم
bax خنک
دختر و پسر ها وارد نشند اینجا مرکز عکس های جدید ودانلوده
دیشب گناهی کرده ام....
(همه چیز درباره ماهواره)
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
شعرهای عاشقانه
یکدلی در سفر زندگی
عد ل
تنها ستاره ام توی آسمون ....
موج های آرام
توکـــــل بــــــه خــــــدا
عاشق تنها
پرسش مهر 9
مرکز دانلود موسیقی و فیلم
اس ام اس عاشقانه
بی وتن
دلتنگی.تنهایی.مهربونی
سینمای ایران
دانلود موزیک روز
منتظران دل شکسته
سایت رسمی ترانه علیدوستی
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
پرواز با پلاک ها
دل تنها
مذهب
*** \\\ *** /// *** هلاک عشق *** \\\ *** /// ***
خاطرات عسل خانوم
..:: نـو ر و ز::..
باور
دختر تهرانی
دختر زیبای من
تمامی دنیا
سوگند
s.a.e.e.d
پشت خطی
جالبــــــــــات و ....
یا ضامن آهو
باز هم کلیپ
ساری سرگرمی
سایت تفریحی
نجوا
دلداده
عکس وکلیپهای باور نکردنی از حوادث واقعی
اقامت امریکا
دانلود موزیک ایرانی و خارجی
دخترانه
امپراطور دانلود و اموزش
دنیای کلیپ صوتی وتصویری
..:: پایگاه خبری لک نیوز ::..
((((( دانلود کتاب)))))
(((( پیدا کردن شماره تلفن ))))
بورس اوراق بهادرار تهران
مشاوره پزشکی (پزشک خود باشید)
سایت رسمی باشگاه استقلال
سایت رسمی باشگاه پرسپولیس
مسایل ومشکلات جنسی زنان
مسایل و مشکلات جنسی مردان
مسایل و مشکلات جنسی کودکان
پایگاه اطلاع رسانی پزشکی
قیمت سکه و طلا
دانلود بازی
((طول عمر خود را حدس بزنید))
گیاهان دارویی و خواص انها
محاسبه قد و وزن ایده ال
((خرید اینترنتی بلیط قطار))
(( پرداخت قبوض اب _برق_تلفن))
((خر ید کارت شارژ ))
فروش اینترنتی محصولات ایران خودرو
دوست داری چهره 20سال دیگتو ببینی کلیک کن
سایت رسمی شادمهر عقیلی
سایت رسمی ابی
سایت رسمی هلن
سا یت رسمی ساسی مانکن
سایت رسمی گروه ارین
سایت رسمی مهران مدیری
سایت رسمی محسن چاوشی
سایت رسمی محمد اصفهانی
سایت رسمی فرسید امین
سایت رسمی فرزاد حسنی
سایت رسمی احسان خواجه امیری
سایت رسمی بهرام رادان
سایت رسمی فرزاد فرزین
سایت رسمی محمد رضا گلزار
سایت رسمی سامی یوسف
وب سایت رسمی نیوشا ضیغمی
سایت رسمی شبنم قلی خانی
سایت رسمی ابراهیم حاتمی کیا
دانلود نرم افزار
((دانلود کلیپ ))
راهنمای خرید لپ تاپ
راهنمای خرید را یا نه
راهنمای خرید مو با یل
تغییر نشا نی وکد پستی کارت ملی
پیدا کردن کدپستی
((سا یت گرد اب))مرکز مبارزه با جر ا یم سا یبری
امام رضا