سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره من

یکشنبه 89/7/25 3:21 عصر| دنیای من، نسترن، عشق، بغض، حسرت، دخترم، خیانت، خاطره، سرنوشت، اشک، انتقام، اخرت، داستان، قصه، رمان، تلخ، عبرت، دختر شهر شلوغ، نفرت | نظر

سال 79 که تازه دانشگاه قبول شده بودم.

 سال قشنگی بود.

 درست شهریور ماه هم ازدواج کردم .

بعد از کلی رفت وامد  و بالا پایین  نفهمیدم چه جوری گذشت.

تازه یک مغازه هم گرفته بودم که بتونم کمک خرجم باشد.

 که چیزی برام نداشت فقط پول کرایه مغازه را دادم. ولی تجربه خوبی بود.

توی یکی از سازمانهای دولتی هم کارمند رسمی بودم .همه چیز خوب بود و شیرین.

 خانه ای رهن کرده بودم و زندگی روی شیرینش را به من نشان داده بود

 و به قول معروف به ما حال میداد .غافل از اینکه چه خوابی برایم دیده است.

پدر خانمم زیاد با این ازدواج موافق نبود و زیاد رفت امد نمیکرد

 وبرای کوچکترین چیزی که میشد میگفت دیدی گفتم برات زود است

نباید  ازدواج میکردی و زیر بار حتی کمترین احساسی برای همدردی یا حتی دردل با دخترش خود را کنار کشید.

 ظاهرا به خاطر اینکه خودش را هم سطح من نمیدید انتظار داشت

 مثل بقیه دست به سینه باشم براش. که هیچ وقت نبودم و نشدم .وزندگی شروع شد

 با پستی و بلندیها یش وتجربه هایی که بعد از گذشت ده سال برایم مانده است .

 مثل یک چشم برهم زدن گذشت چشم باز کردم دیدم دخترم دارد راه میرود

 حس زیبای بود بچه دار شدن روز اول که تو بیمارستان دیدمش بعد از تولدش را یادم نمیرود

 برای اولین بار بود سیگار کشیدم  گفتند وضعیت بچه برای زایمان وخیم است نصف جان شدم .

فقط ارزو داشتم فرزند سالمی داشتم دختر یا پسرش  برایم فرق نمیکرد.

نسترن امد ودنیای یک بابا شکل گرفت با شب نخوابیهایش با مشکلات وشیرینهای یک نی نی کوچولو

و دنیای سه نفره ما شکل گرفت

نسترن بزرگ میشد بیشتر احساس مسولیت میکردم

سرکار بودم و با دانشگاه تداخل داشت از یک طرف مشکل اجاره خانه و دانشگاه

واز طرف دیگر بچه وعدم تجربه کل وقتم را گرفته بود به هر جان کندنی بود  سروته ان رابه هم میرساندیم

نسترن بزرگ شد درست دو سالش بود که حساسیت خانمم به نسترن شروع شد

میگفت بچه توجه نمیکندشاید نمیشنود

بچه نا ارام بود باید برای تست شنوایی سنجی بیهوش میشد خوشبختانه ازمایش را گرفتیم مشکلی نداشت

دکتر گفت با یک  روانشناس مشورت کنید

بایک روانشناس مشورت کردیم و مشکلات بچه را گفتیم  و با کمال ناباوری گفت که بچه شما به اوتیسم مبتلا است

 باید نظر نهایی را یک فوق تخصص مغز و اعصاب کودکان بدهد

امدیم تهران

تشخیص دکتر درست بود نسترن به اوتیسم خفیف مبتلا بود

 و تنها راهش این بود که سریعا برای مداوا به تهران بیاید

تنها راه برای مداوا کارهای توانبخشی و گفتار درمانی ویژه بود

 دارو دروانی هم جواب نمیداد چون داروی موثری برای درمان وجود نداشت

جای تامل نبود همه چیز را فروختم و بچه ها را فرستادم تهران خودم هم با نامه نگاری افتادم

 دنبال کارهای انتقالی غافل از اینکه تازه اول راهم راهی پر پیچ وخم با مشکلات فراوان

ولی جای تامل نبود مهم سلامتی نسترن بود همه چیز فقط او بود و خواهد بود

غافل از مردم هزار رنگ غافل ازدنیای زشتی که پول حرف اول را میزند ورابطه.

 


پیوند‌ها

پیوند‌های روزانه