سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دخترم

شنبه 89/5/23 9:59 صبح| دنیای من، نسترن، عشق، بغض، حسرت، دخترم، خیانت، خاطره، سرنوشت، اشک، انتقام، اخرت، داستان، قصه، رمان، تلخ، عبرت، دختر شهر شلوغ، نفرت | نظر

نمی خواهم به گذشته بر گردم.

ولی انگار زندگی من درگذشته خلاصه می شود. در گذشته ای که گذشت.

ده سال زندگی. که فقط یک دنیا خاطره ازش مونده. یک حسرت تا قیامت.

انگار من از گذشته نمیخوام دل بکنم. یا شاید هم نمیتونم .

وقتی به چشمات خیره میشوم .

زلال میشوم .مثل اب .مثل حرفهای بچه گانه .مثل قهر و اشتی های کودکانه.

ده سال گذشت .مثل یک چشم بر هم زدن .

مثل یک رویا .دو مزه شیرین و تلخ.

و تو قد کشیدی ومن بزرگ شدم.تو حرف زدی و من نفس کشیدم.

تو بغض کردی و من گریه کردم .

حس عجیبی است. تا تجربه نکنی. تا  با ذره ذره وجودت لمسش نکنی. باورش سخت است.

سخت مثل ماندن در حباب.

حبابی که به خاطر تو ماندم .و به خاطر تو ترکاندمش.

تا دوباره حس کنیم زندگی را. تا دوباره نفس بکشیم.

و شبها موقع خواب صدایم کنی بابا نازم کن.

نمیدانم کی این مطالب را میخوانی ؟

نمیدانم ولی میدانم بیشتر از انی که می گوییم.

 دوستت دارم. و می نویسم تا ارام شوم.

تا دوستت دارم هایم در لحظه های بی تو بودن به پایان نرسد


پیوند‌ها

پیوند‌های روزانه