سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک خاطره

یکشنبه 89/5/17 9:26 صبح| نسترن، حسرت، فرشته، خیانت، خاطره، سرنوشت، عشق تلخ، اشک، کابوس، تقدیر، سرگذشت، حباب، نفرین، انتقام، حقیقت، زندگی من، چشم من، رویای شیرین | نظر

 

دیگر دیر شده برای همه چیز حتی برای یک دوستت دارم.

میگذرم مثل یک نسیم اما داغ تا بسوزاند خاطراتم را .

تا بشکند کابو سهای شبانه ام.

نمیدانم چرا باز حسرت میخورم .

حسرت خودم را نه حسرت تو  را که چقدر دوستت داشتم.

کاش جای تو بودم

کسی این قدر دوستم داشت.

حسرت یک بغض حسرت یک عشق که با اشک به پایان میرسید.

وچه ساده به تمسخر گرفته میشد.

وچه اسان چشم می بستی .به روی واقعیت.

به روی عشق

 و من پوست انداختم هر روز هر شب هر لحظه دوباره تازه شدم برای زندگی

اما انگار چشمانی که به تمسخر برایم میکشیدی

 دلت را انچنان ربوده بود

که مست بودی و سوختنم را نمیدیدی

سوختم بی انصاف.

تو خودت خواستی انتخاب کرده بودی 

 که در این حباب بمانی حبابی که ساخته بودی برای (( زندگی!))

حالا دیگر دیر شده واگذارت میکنم به

 سرنوشت.

به وجدانت.

ومن دیگر بر نخواهم گشت .

تا تو هم چنان نقش بزنی.نقش هوس تا حل شوی

در حبابی که برای خودت ساخته ای

دیگر دستت را نخواهم گرفت.

دیگر خواهش و التماست نخواهم کرد.

دیگر فرشته زندگی من نخواهی بود.

ولی باز نمیدانم چرا این بغض گلویم را میفشارد.

 چرا؟و چرا؟باز نگران است که مبادا حباب بر سرت اوار شود

 بی معرفت

حالا دیگر دیر شده 

برای همه چیز برای یک تبسم برای یک دوستت دارم.


پیوند‌ها

پیوند‌های روزانه